چشمان مادر

روزی پسری مادری داشت که یک چشم نداشت پسر هرجا که میرفت از مادرش دوری میکرد وقتی مادرش بعد از تعطیلی مدرسه به دنبالش می آمد خجالت میکشید تا با مادرش قدم بردارد . پسر به دانشگاه رفت و همان جا ازدواج کرد و همان جا زندگی تشکیل داد بدون آنکه حتی مادرش را به جشن عروسی اش دعوت کند . روزی به پسر خبر دادند که مادرش مرده است پسر زیاد ناراحت نشد تا اینکه نامه ای از طرف مادرش به دستش رسید نامه ای که مادرش قبل از مرگش گفته بود به دستش برسانند پسر نامه را با بی تفاوتی باز کرد وقتی درون نامه را خواند اشک هایش جاری شد،درون نامه نوشته بود :پسرم وقتی تو خیلی کوچیک بودی چشمتو که آسیب دیده بود از دست دادی و دیدم که اگر اینجوری باشی خیلی خجالت میکشی و در زندگی دچار مشکل میشوی پس منم چشممو بهت دادم تا دیگه خجالت نکشی.

 




آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

    دخی شیطون می‌گه:
    این نظر در تاریخ 1395/4/31/4 و 14:42 دقیقه ارسال شده.


    پاسخ:نمیدونم چی جواب بدم ببخشید

    سپهر می‌گه:
    این نظر در تاریخ 1395/4/9/3 و 9:38 دقیقه ارسال شده.

    بسیار زیبا بود
    پاسخ:ممنون

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: